نتایج جستجو برای عبارت :

چرا قلبمان کند می‌زند؟

چگونه تپش قلبمان را کاهش دهیم؟
با توجه به این که در بیشتر موارد تپش قلب، بیماری خاصی نیست، با کاهش استرس و اضطراب و انجام ورزش‌های سبک می توان تپش قلب را کاهش داد.
دکتر سینا مرادمند، عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران در
گفت‌وگو با ایسنا، درباره تپش قلب اظهار داشت: گاهی فرد احساس می‌کند که
دچار تپش قلب شده است که به صورت‌های گوناگونی نظیر کوبیدن، لرزیدن، تپیدن و
... احساس می شود.
تعداد ضربان قلب در حالت طبیعی بین 60 تا 100
ضربه در دقیقه ا
چرا قلبمان کند می‌زند؟
برخی
اختلالات متابولیک می‌توانند موجب ضربان قلب آهسته شوند. کم‌کاری تیروئید
یکی از شایع‌ترین نمونه‌هاست که در آن غده تیروئید به میزان کافی
هورمون‌های تیروئید را ترشح نمی‌کند.


ضربان قلب با توجه به سطح فعالیت فرد تغییر خواهد کرد. طی یک فعالیت جسمانی
شدید، قلب سریع‌تر و سخت‌تر عمل پمپاژ را انجام می‌دهد، از این رو ضربان
آن افزایش می‌یابد.ضربان قلب انسان به طور کلی با افزایش سن
با هر بار رفتن کسی از زندگی‌مان حفره‌ای در قلبمان ایجاد می‌شود؛ یک جای قلبمان سوراخ می‌شود و هیچ بُتُن و سنگ‌ریزه‌ای نمی‌تواند به شکل اول در بیاوردش؛ شاید فوراً دست به کار شویم تا جای خالی ِ نبودنش را جور ِ دیگری پر کنیم؛ آدم ِ جدیدی را بنشانیم سر جای او و بگوییم جایش را پر کن.روزها می‌رود و آدم جدید می‌شود یک دوست‌داشتنی ِ جدید؛ جای آدم قبلی را پر نمی‌کند اما جوری کنارمان می‌ماند که تحمل یک حفره در قلبمان را ساده‌تر می‌کند؛ بعد، یک ر
با خاطراتِ زیادی زندگی می‌کنیم که اگر به خودشان بود، تا حالا هزار بار از خاطرمان رفته بودند. اما ما نگه‌شان می‌داریم. مُدام مرورشان می‌کنیم. همان یک لحظه‌ی کوچک که روزی قلبمان را به نفس‌نفس انداخته. همان خاطره‌های ناچیزِ دوست‌داشتنی که مسکنِ زخمهای روزمرگی‌اند...
همه ما یک نفر را داریم که نداریمش!می‌دانید چه می‌گویم؟
دوست.ش داریم
و با قلبمان می‌خواهیم کنارش باشیم...
به یادش بیدار می‌شویم 
و شب، قبل از خواب ، به او فکر می‌کنیم...
برایش ستاره ستاره دلخوشی آرزو می‌کنیم
و دوست داریم سبدِ دلتنگی‌هایش همیشه خالی از دیگران و پر از ما باشد...
یک نفر که می‌خواهیم دنیا خالی شود،
اما خودش باشد
کنار ما و بی حوصلگی های‌مان...
این یک نفر همانی است که با ما،
ولی بی ماست...
شیوا رها
تابستان بود و در پارک تعداد کلاغ‌ها از آدم‌ها بیشتر... 
باد گرمی می‌آمد و روسری آبی کمرنگم را بازی میداد. همه چیز   آنقدر در نظر نزدیک می‌آمد که گویی دراز کردن دستمان کافیست برای قاپیدن رویاها... 
عکس آن روز را در آلبوم دارم، چیری که فرق کرده نه منم، نه تو نه شوق رویاهای بزرگی که قلبمان را از خواستن مچاله میکند، چیزی که عوض شده سنِ چشمانمان است...  از گذراندن واحدهایی سخت که خلاصه‌اش شده "عنوان"
و حاج قاسم عزیز گریستیم همانگونه که برای اماممان نالان بودیم
همانگونه که با شنیدن " روح بلند  امام به ملکوت اعلی پیوست " فریادی از سر جان براوردیم ، به مظلومیتت ضجه زدیم
اگر چه شما را در قاب تلویزیون تنها نظاره می کردیم ولی تکه ای از قلبمان را اغشته به  غیرت ،  به سوریه و عراق و یمن هدیه دادیم
و این روزها چهل روز است که قاسم ما قسمت کرد روح بلندش را و به و دیعه داد غیرتش را تا ما او را میزانی برای صحت و سلامتی و درستکاری خود و مسیولین بدانیم
یادش
قلم برداشتم تا بنویسم، هر بار واژگانم مرا به سمت تو فرستادند! خواستم بنویسم تا تو را فراموش کنم، در تک تک کلمات ذهنم جا خوش کردی! روزگاری نوشتن دوای دردم بود. خواستم تو را فراموش کنم، نوشتن فراموشم شد! یک سال گذشت. یک بهار... یک تابستان... یک خزان و یک زمستان بی تو گذشت. آب از آب تکان نخورد اما گویی درختِ واژگانم خشکید. "نوشتن" که روزگاری قلبمان را به هم پیوند میداد حالا انگار فرسنگ ها از روزمرگی هایم دور است. یک سال گذشت و من هنوز مینویسم تا تو را ف
برادر شهیدم!
قدر دان خون پاکت هستم و راه روشنت را ادامه خواهم داد.
من خواهر کوچک تو در کسوت یک پزشک تمام تلاش خود را خواهم کرد تا با نیتی خالص در راه خدمت به هموطنانم قدم بردارم.
اگر تو از جان خود گذشتی تا وطن پابرجا بماند من از دل و جان برای کاهیدن دردها و آلام هموطنانم تلاش خواهم کرد تا پاسدار خون پاکت باشم.
ای شهید والا مقام!
ای آبرومند نزد پرودگار!
برای ما هموطنان خود بسیار دعا کن...
دعا کن تا از حرص و هوس مادیات به دور باشیم تا قلبمان روشن شود
بسم الله 
شهید دور از وطن بوده ای و  خودت شده ای وطن، شده ای مامن .
غریب بوده ای و شده ای کس و کار . 
ای آبروی واژ ه های تا پیش از تو یتیم، ای معنی معناها، حسین علیه السلام.
ما با تو جمع شدیم، با تو امت شدیم، زیر علم تو، پرچم تو، نام تو، یکی شدیم، منتظر شدیم. لباسهایمان، ذکر لبانمان، تپش های قلبمان، مقصد و مقصودمان همه شد یکی، همه شد تو . تو تکثیر شدی در ما و جمعیت مان زیاد شد . 
آیا تو، ای حسین بن علی علیه السلام ، آیا تو نبودی که به ما، به جمعیت پراک
رسول‌اکرم(صلی‌اللّه‌علیه‌و‌اله)«اِیّاکٌم و الظُّلم فانَّه یُخَّرِبُ قلوبَکم»(1)«مبادا ظلم کنید که دل‌های شما را ویران می‌کند»قلب معنوی انسان ظرفی است از جنس معنا که محل انعکاس معانی و حقایقی است که با نیّات قلبی انسان خلق می‌شوند و با افعال و کردار مطابق با آن نیّات تکمیل می‌شوند.مثلاً وقتی ما نیّت می‌کنیم که کار خیری برای خداوند انجام دهیم در قلب ما معنایی نورانی که وابسته به خداوند است خلق می‌شود و وقتی به این نیّت خود جامعه عمل م
در بدو ورود به مجموعه آرامش خاصی به من دست داده بود ، وقتی چشمم به فضای پشت دیوار حجاب افتاد، احساس کردم همه چیز برایم آشناس و چقدر دلتنگ مجموعه شده بودم . با دیدن خانم جبرییل که ابتدا ایشون را دیدم تمام خاطرات شیرین و خوشمزه از مقابل چشمانم ورق خورد. خاطرات شیرینی که در کنار استاد عزیزم و در کنار دوستان بامحبتم داشتیم و قسمت خوشمزه اش دورهمی هایی بود که داشتیم با ماکارونی هایی که خانم جبرییل زحمت پختش را می کشیدند . واقعا لحظات قشنگی را در کن
زمان پدیده ی عجیبی است. حس می کنم زمان یک چیزی شبیه خون در رگ های ما می ماند. دیدارها و اتفاقات را مدام به مغزمان می برد و از آنجا دوباره به قلبمان هدایت می کند. در گذر زمان بعضی چیزها از یاد می روند و بعضی اتفاقات، آدم ها و حرفا به هیچ ترتیبی از روان ما پاک نمی شوند. مخصوصا وقت هایی که می خواهیم چیزی فراموش شود، انگار می خواهد تا ابد باقی بماند چرا که انگار بعضی وقایع جان مایه زندگی ما هستند و اگر نباشند ما می میریم.
ادامه مطلب
به نام خداوند مردان مرد غیوران با هر بدی در نبرد سفیران عدل خداوند نورسواران از مرز دل در عبور گذشته ز جان و ز نام و ز جاهشده همدل هر دل بی پناه سفیران غوغای بدر و حنین یلانی که در قلبشان شور و شیننشانده عطش را ز کام زمانغدیری که جوشیده در قلبشانچنان رستم و همچو آرش شدندبه پاکی شبیه سیاوش شدند غم بی کسان را به دل می‌خرندبرای علی مالک اشتر اندنه ننگ سقیفه، نه جور فدکبه سنگ وفا خورده دلها محکهمه بی قرار شه کربلاغیور و دلیر اند و بی ادعاسر و جان س
داستان از آن جایی شروع شد که هرکس حالمان را جویا شد و گفتیم:حالمان خوب است و گفت ثابت کن! خندیدیم و این شد تمام آنچه که پتکی شده و بر سرمان کوبیده شد،هرجا پرسیده شدحالت چطور است و لبخندی زده شد...گفتیم حالش خوب است،غافل از اینکه هستند آدم هایی مثل من که تمام زندگیشان را بر پایه ی لبخند زدن می سازند،غمگین می شوند...لبخند می زنند! شاد می شوند،لبخند می زنند! گاه حتی زیر باران با لبخند آرام اشک می ریزند...مبادا نابود کنندگان خوشی هایشان ، اشک های پنها
داستان از آن جایی شروع شد که هرکس حالمان را جویا شد و گفتیم:حالمان خوب است و گفت ثابت کن! خندیدیم و این شد تمام آنچه که پتکی شده و بر سرمان کوبیده شد،هرجا پرسیده شدحالت چطور است و لبخندی زده شد...گفتیم حالش خوب است،غافل از اینکه هستند آدم هایی مثل من که تمام زندگیشان را بر پایه ی لبخند زدن می سازند،غمگین می شوند...لبخند می زنند! شاد می شوند،لبخند می زنند! گاه حتی زیر باران با لبخند آرام اشک می ریزند...مبادا نابود کنندگان خوشی هایشان ، اشک های پنها
اسیرِ سایه ی نحسی شدیم به اسمِ "غم"
اسیر سایه ی شومی که سال ها
پا به پای عمرمان قدم گذاشت و ماند و نرفت؛
زدند و زخمش روی جسممان ماند،
کشتند و غَمَش روی دلمان ماند،
پرواز کردند و غمِ سقوطشان لرزه به تنمان انداخت،
صبح به صبح،
چشم باز کردیم و شنیدیم
اخبارِ منحوسی را که ریشه به قلبمان زد،
ما 
گرفتاریم
به پرواز های از مبدا معلوم
تا مقصدی نامعلوم،
دچاریم
به اضطراب های منتهی شده به تلخی،
به خوشی هایی که هنوز از راه نرسیده فراموششان میکنیم،
توی این بر
چقدر غمگینم
چقدر دلم انسانى را مى خواهد که وجود ندارد
تمام آرزوهایم نابود شده اند
تا ساعتى پیش سرمست روى دریا میتازیدم و حال 
همچون کشتى تکه پاره شده اى به روى امواج شناورم
قلبم سینه ام را مى درد ، پرواز مى کند براى انسانى که وجود ندارد
چقدر تنهاییم
و چقدر حفره ى عمیق خالى ، درون قلبمان می سوزد
تمام چیزى که از جهان میخواستم را دیگر نتوانم داشت
من درد میکشم و تنهایم
تنها میتوانم نگاه کنم و درد بکشم و بیشتر دیوانه شوم و بگریم و از درون بسوزم 
ام
هفتاد سالمان که بشود، حسرت چه کارهای نکرده‌ای را خواهیم خورد؟ کدام روزها، ماه‌ها، کتاب‌ها، صداها، فیلم‌ها یا آهنگ‌ها برایمان تداعی‌کنندهٔ اتفاقات و آدم‌های رفته و نرفتهٔ زندگی‌مان خواهند بود؟از کدام روزهای زندگی و جوانی با برق آشکاری در چشم‌ها و تپش پنهان‌نشدنی‌ای در قلبمان یاد خواهیم کرد؟تنها روی نیمکت پارک، خانهٔ خودمان یا خانهٔ سالمندان، در جمع دوستان، خانواده یا فرزندان، در هرکدام از این موقعیت‌ها به چه چیزی فکر می‌کنیم؟


دعای عرفه‌ سراسر عرفان، عشق، شعف و اظهار تذلل در پیشگاه خداوند است‌. بسیاری از فرازهای دعای عرفه‌ی‌ امام حسین(علیه‌السلام) مربوط به آیات محکم است.


در دعای عرفه عشق و معرفت موج می زند، وقتی این دعا آغاز می شود و ما هم هم کلام با آن بنده برگزیده خداوند زمزمه آغاز می کنیم، گویی در یک لحظه جانمان در دریایی از معرفت غرق می شود، و حس می کنیم و با تمام وجود درک می کینم لحظه ای که یک قطره به دریا می پیوندد و دریا می شود، ما هم به نور مناجات ماورای
قدر، یک حد روحی است. زمان ندارد که تقدیر حق، در زمان و مکان محدود نیست. مرحله‌ای از معرفت ماست. درک شب قدر به همین معناست.
شب قدر برای این است که ما فرصتی برای جمع‌بندی از خود و کارهای خود داشته باشیم و محاسبه و حساب‌رسی داشته باشیم که آیا از خاک و چوب کمتریم؟
یک دانه گندم را وقتی به دل خاک دهند هفتاد برابر برمی‌گرداند. پس حاصل من کو؟ شکوفه‌های من کو؟
شب تقدیر شبی است که انسان جایگاه خودش در این هستی را بفهمد و ببیند به جمع خود، به وجود خود، به
نگارِ مهربونم سلام.
امروز که دارم برایت دومین نامۀ‌ام را می‌نویسم در هفت هزارو هشتصد و شصت‌مین روز از زندگی خودم هستم، و حالا روزهایم در کنارِ تو یکی یکی رقم می‌خورند، و این عینِ خوشبختی‌ست.
پارسال همین موقع‌ها و قبل از عیدِ نوروز بود که از تنهایی‌ام و از نبودنت نوشتم. نوشتم: «که مگر می‌شود بی تو در دلِ من بهار شود. مگر می‌شود تو نباشی و سبزه‌ای چِشمک زنان سَر از دلم در بیاورد، و ماهی‌ای شنا کنان در اعماق دلم بخندد؟ باید باشی و بتکانی دل
دیگر دلتنگی را نمیشناسمیک روز بیدار شدم..و همه چهره ام را دیدند.. یک مُشت دلتنگیمی دیدنددوباره خوابیدمو من دیگر نشنیدم که چه گفتدلتنگی را باید خُفت!تا بیدار شوی..بعدش..بفهمی کابوس بود..دلتنگی حجمش اندازه ی یک خواب است..نه..یک کابوس..مثل اینکه هرشب کابوس ببینی و در خواب راه بروی..در دلتنگی خیلی معیارها مشخص میشود..مثل عشق..که وقتی بیدار شدی ..هم..آن..کابوس..ادامه..دارد....ولی دیگر دلتنگی را نمیشناسم..به یُمنِ عشقی که هنوز بخاطر می آورم!ای کاش..پس از..ای
دانلود رمان پیغام عشق نودهشتیا

دانلود رمان پیغام عشق نودهشتیا
نام رمان: پیغام عشق
♦ زبان: فارسی
♦ ژانر رمان: عاشقانه
♦ تعداد صفحات: ۴۵۹
♦ نوع فایل: pdf
♦ حجم کتاب رمان عاشقانه: ۲٫۰۶ مگابایت
♦ نویسنده: مهدیه رزازپور
♦ توضیحات:
این زندگی پر از سر و صداست، شاید برای همین است که وقتی عشق می خواهد پیغام بفرستت به ما دیر می رسد یا که پیغام اشتباهی به قلبمان می رسد. عشق متفاوت ترین حس دنیاست، یک حس بیگانه و متغییر. عشق خیلی عجیبه، گاهی با دیدن یک غر
میخ های زیر پای ـمان و تیر هایی ک می کشد قلبمان. تمثیل وار است و عین حقیقت، ک میلی نیست برای حرکت و شلاق زمان محکم می خورد بر پشتمان. و این ذاتِ غم انگیز را راهی برای تغییر نیست. و نه حتا دگر میلی، و نه یک راهِ خروجی برای تمام کردنِ این تقدیر ک معلوم نیست چ کسی نوشته است برایمان. تصمیم های اشتباهِ خودم، جبر اجتماع، هورمون های توی مخم، لبخند او بود، یا ک به حال ول کردن همه چیز را. به هر حال، هم اکنون اینجایم و آنچه ک پیموده ام را، همه را به دوش دارم.
کتاب زبانم را بستم، از در کتابخانه‌ بیرون آمدم، مقصدم خوابگاهی بود که حدود ۱۵ دقیقه با دانشگاه فاصله دارد اما وقتی به خودم آمدم از درِ خوابگاه گذشته بودم، پاهایم انگار مرا به مسیر آشنایی می‌کشید، خوابم پریده بود و احساس دلتنگی می‌کردم!کوله‌ام را روی‌ دوشم انداختم و به مسیر دوست‌داشتنی روبرو دل سپردم!
قدم می‌زدم ، هوای خنک و دل‌پذیر مسیر را به ریه‌هایم کشیده و گوش‌هایم را به "دلم گرفته ای دوست" همایون سپردم!
۱۵_۲۰ دقیقه‌ی بعد نشسته بود
جوانه امیدهای ماستعکس‌های #چالش_لبخند که این روزها به یکدیگر پاس می‌دهیم !در روزگاری که آرامش و قوت قلبمان زیر بهمنی از ترس و حس‌های مجهول منفی مدفون شده ...توفیقی شد دسته جمعی بخندیم به ریش کرونا و #کرونانیوز هایی که به اسم خبر ، به چهره امید مردم اسید می‌پاشند.⁦✌️⁩رفقای بزرگوار... یه بسم الله بگید برای شکستن این جریان رسانه ای، هر کی هرجور بلده قوت قلب بشه و کمک کنه برای یاعلی گفتن و بلند شدن ملت از زمین درد و غم.مثلا بزرگواری از وحشت #ک
بسم رب الشهداء والصدیقین
یاحسین علیه السلام
نجف رفتی،کربلا رفتی، کاظمین رفتی ،سامرا رفتی
مشهد الرضا هم که آمدی...خوش آمدی
التماس دعا
میخواهم متفاوت صدایتان کنم میخواهم کربلایی قاسم خطابتان کنم که کربلایی شدن مقامی بالاتر از حاجی بودن است
که کربلایی بودن را برای عالم صرف کردید...
البته گفته اید نه حاجی بخوانیمت نه سردار نه هیچ گفته اید بگوییم سرباز
کربلایی قاسم شهیدم جز روضه عباس برای پیکر بی دستت چه بخوانیم تا قلبمان آرام شود؟
کربلایی در ر
بسم رب الشهداء والصدیقین
یاحسین علیه السلام
نجف رفتی،کربلا رفتی، کاظمین رفتی ،سامرا رفتی
مشهد الرضا هم که آمدی...خوش آمدی
التماس دعا
میخواهم متفاوت صدایتان کنم میخواهم کربلایی قاسم خطابتان کنم که کربلایی شدن مقامی بالاتر از حاجی بودن است
که کربلایی بودن را برای عالم صرف کردید...
البته گفته اید نه حاجی بخوانیمت نه سردار نه هیچ گفته اید بگوییم سرباز
کربلایی قاسم شهیدم جز روضه عباس برای پیکر بی دستت چه بخوانیم تا قلبمان آرام شود؟
کربلایی در ر
بسم الله الرحمن رحیم
شهید حاج قاسم سلیمانی متولد۲۰ اسفند ۱۳۳۵ در قنات ملک کرمان است ایشان پس از دوران دفاع مقدس و تا زمانی که به سمت فرماندهی سپاه قدس منصوب شد،با باند های قاچاق مواد مخدر در نزدیکی مرز های ایران و افغانستان جنگید و در سال ۱۳۷۶ از سوی حضرت آیت الله خامنه ای فرماندهی کل قوا،به تهران فراخوانده و مسئولیت سپاه قدس به او سپرده شد.رهبر معظم انقلاب که بهمن ماه ۱۳۸۹ درجه ی سرلشگری را به سردار سلیمانی اعطا کرد،در تقدیر از عملکرد قاسم
زمان پدیده ی عجیبی است. حس می کنم زمان یک چیزی شبیه خون در رگ های ما می ماند. دیدارها و اتفاقات را مدام به مغزمان می برد و از آنجا دوباره به قلبمان هدایت می کند. در گذر زمان بعضی چیزها از یاد می روند و بعضی اتفاقات، آدم ها و حرفا به هیچ ترتیبی از روان ما پاک نمی شوند. مخصوصا وقت هایی که می خواهیم چیزی فراموش شود، انگار می خواهد تا ابد باقی بماند چرا که انگار بعضی وقایع جان مایه زندگی ما هستند و اگر نباشند ما می میریم. آنگاه برای خودمان ساز و کارها
من به تماشای طلوع آفتاب نشسته ام...
میدانید، در زندگی لحظاتی پیش می آید که شاید قدرش را ندانیم. اتفاقاتی بیفتد که شاید برایمان بی اهمیت باشد. اما کسی چه میداند که همین پیشامدهای کم اهمیت روزی دشنه ای زهرآلود بر قلبمان میشود؟ شاید زیاد غلوآمیز باشد اما گفتنش برایم لازم است و خواندنش برای شما خالی از لطف نیست.
من چند روز است که به خانه پدرم برگشتم. در خانه پدر پرنده هایی داشتم که با عشق به آنها آب و دانه میدادم، از زاینده رود تا حمام فین را با آنه
میخ های زیر پای ـمان و تیر هایی ک می کشد قلبمان. تمثیل وار است و عین حقیقت، ک میلی نیست برای حرکت و شلاق زمان محکم می خورد بر پشتمان. و این ذاتِ غم انگیز را راهی برای تغییر نیست. و نه حتا دگر میلی، و نه یک راهِ خروجی برای تمام کردنِ این تقدیر ک معلوم نیست چ کسی نوشته است برایمان. تصمیم های اشتباهِ خودم، جبر اجتماع، هورمون های توی مخم، لبخند او بود، یا ک به حال خود ول کردن چیز ها را. به هر حال، هم اکنون اینجایم و آنچه ک پیموده ام را، همه را به دوش دار
دیروز تلخ بود. برگ دیگری از سفاهت دشمن ورق خورد. تعدادی هم وطن پرکشیدند؛ خونشان ریخت تا جانی تازه به این خاک بدهد. اتفاق تازه و شگفت انگیزی نیست. سال هاست  که بهای حفظ این خاک خون عزیزانمان است. قلبمان برای از دست دادنشان درد گرفت. دلمان تنگشان می شود اما تن این سرزمین با گلوله خو گرفته، دیگر روئینه شده. نمی میرد. بلکه دوباره جان می گیرد.
اگر در گوشه ذهنت خطور کرد، چرا؟! پاسخش واضح است. جرمت ایرانی بودن توست. جرمت اقتدار و ایستادگی توست. جرمت باج
سرآغازش همچون سرانجامش تنها نغمه ای بی صدا است . آوایی راستین که زلف های
پریشان را آراسته می کند و جامه ی تاریکت را روشنی می بخشد . مرا شیدای خود ساخت .
به من آموخت که چگونه برنایی راستی درونم را جاودان سازم.
چون شفقی است که بدون هیچ کلامی مژده ی پگاه را می سراید. تنها چهره اش را
نمایان می کند و تو می بینی...
همانند خانه ای آرام برای مردمان است تا در منزل اَمنش اشتباهاتشان نمایان
گردد. کاش برای هم خانه ای امن بودیم تا بر اشتباهاتمان چیره می شدیم و د
أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ
لِذِکْرِ اللَّهِ...۱۶


 

پس کِی قَلبت را به من می‌دهی؟

هنوز وقتش نرسیده؟

هنوز فکر میکنی "جُز مَن"؛

کسی "خریدار دِلَت" باشد؟


 

قرآن کریم - سوره حدید، آیه ۱۶
بعد از چهار سال، وارد وبلاگ قبلی م شدم. برای خواندن بعضی پیام های قدیمی.پستی بود که تو زیرش کامنت گذاشته بودی: "عاشق پوتین های بندی هستم..حداقل رفتنت رو دقیقه ای به تاخیر می اندازند..."و کلی پیام دیگر. جایی رمز پستی را گذاشته بودی و جایی جمله‌هایی که شبیه لحن حالایت بود. چقدر عجیب بود که می‌توانستم جمله‌های چهارسال پیش را با صدای حالایت بخوانم و حس کنم تو همان آدمی. دقیقا همان آدم. با تمام روزهای سختی که بر تو گذشت، باز هم موجودیت بکر خودت را حف
مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن یَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبدیلًا۲۳در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستاده‌اند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.
 سوره مبارکه الأحزاب آیه ۲۳
 
 
درست است قلبمان له شده
درست است آتش گرفته
درست است ه
این روز ها در سکوت میگذرد.
و من هر روز درسی را میخوانم که با همه ی سختی اش،از تکرار عنوانش-فلسفه-هم قند توی دلم آب میشود و قلبم انگار که از آن شکلات جرقه ای ها میخورد.
هر روز پله های دانشکده را میدوم و هرچند نفسم میگیرد اما دوست دارم دانشکده ی قدیمی ِ تو در توی ادبیات"مان" را.با پله های معروف به کشندگی‌اش و حیاط دنج و سبزش که البته اغلب درش بسته است!
و امامزاده.آخ از امامزاده،پنجره هاش،سکوتش،میز لم داده در کنجش،اصلا آرامش پراکنده در جز جز مولکو
پیامبر با مهربانی وحدت را جاری کرد
فلسفه بزرگداشت میلاد و شهادت معصومین(ع) شناخت صفات و خلقیات آن بزرگواران و سعی در متخلق شدن به آن ویژگی هاست. مسلم است که برای ما مقدور نیست به شناخت عمیقی ازآن بزرگواران دست یابیم چرا که ظلمت گناه،  لوح سفید قلبمان را مکدر کرده است؛ اما در حد توان باید کوشش کنیم که آیینه قلب خویش را جلا داده تا بتوانیم جلوه‌ای از صفات ایشان را در آن متبلور سازیم.
در رابطه با وجود مقدس پیامبر اسلام (ص) نقل شده است: هر کس به حضو
پیامبر با مهربانی وحدت را جاری کرد
فلسفه بزرگداشت میلاد و شهادت معصومین(ع) شناخت صفات و خلقیات آن بزرگواران و سعی در متخلق شدن به آن ویژگی هاست. مسلم است که برای ما مقدور نیست به شناخت عمیقی ازآن بزرگواران دست یابیم چرا که ظلمت گناه،  لوح سفید قلبمان را مکدر کرده است؛ اما در حد توان باید کوشش کنیم که آیینه قلب خویش را جلا داده تا بتوانیم جلوه‌ای از صفات ایشان را در آن متبلور سازیم.
در رابطه با وجود مقدس پیامبر اسلام (ص) نقل شده است: هر کس به حضو
زهرای بابا سلام
امروز ده ماه است که دیگر در خانه نیستی. هر جا می رویم نبودت خودش را فریاد می زند. این روزها پارسال خیلی روزهای شادی بود. با چه ذوقی خانه را تمیز می کردیم و آماده می شدیم که شما را ببریم خانه پدر مادربزرگها. اما امسال نمی دانیم چه بکنیم. هوای هیچ جا را نداریم. نه می خواهیم اینجا بمانیم و نه مایلیم برویم جایی برویم. هر جا برویم هر لحظه سفر یاد تو خواهد بود و خانه هر کدام برویم جای خالی تو آزار دهنده.  نمی دانم این بلا چه بود ولی قسمت ت
کتاب من ملاله هستمملاله یوسف زی و کریستینا لمبمترجم: شراره معصومی

من ملاله هستم، با ترجمه ی خانم شراره معصومی،
از ملاله یوسف‌زی و کریستینا لمب، دربارۀ دختری است
که برای به دست آوردن حق تحصیل مبارزه کرده
و توسط طالبان ترور شده است.
من ملاله هستم پرفروش‌ترین کتاب اتوبیوگرافی در سال ۲۰۱۳ است.ملاله این کتاب را به دخترانی که طعم تلخ نابرابری و بی‌عدالتی
را چشیده‌اند و با این وجود سکوت می‌کنند،
تقدیم می‌کند. او معتقد است که صدای همۀ
دختران
من خجالتی ام .
این جمله ، آنقدر ها هم که آسان میخوانید و رد می شوید ، آسان و راحت نیست . مثل خوره می افتد به جان زندگی تان و نمی گذارد پله های ترقی را آرام و راحت طی کنید . چیزی است که در دهانتان ، در چشم هایتان و در ذهنتان می چرخد و نمیگذارد درست حرف بزنید ، اثرگذار نگاه کنید و مقتدرانه فکر کنید . خجالت همان حس عجیبی است که می نشیند روی بزاق دانی دهانتان ( یا هر نام علمی دیگری که دارد ! ) و کاری میکند حس کنید دهانتان از خشکی در حال مردن است ! 
خجالت ،
من خجالتی ام .
این جمله ، آنقدر ها هم که آسان میخوانید و رد می شوید ، آسان و راحت نیست . مثل خوره می افتد به جان زندگی تان و نمی گذارد پله های ترقی را آرام و راحت طی کنید . چیزی است که در دهانتان ، در چشم هایتان و در ذهنتان می چرخد و نمیگذارد درست حرف بزنید ، اثرگذار نگاه کنید و مقتدرانه فکر کنید . خجالت همان حس عجیبی است که می نشیند روی بزاق دانی دهانتان ( یا هر نام علمی دیگری که دارد ! ) و کاری میکند حس کنید دهانتان از خشکی در حال مردن است ! 
خجالت ،
 
تو دیر پیدا شدی
یا من دیر یافتمت
باکی نیست
مسافر کوچکم
اینک پادشاه سیاره جانم تویی...
 
....
 
میدانم
من و تو هیچ‌گاه هم عقیده نبودیم.
میدانم،
رنگ چشمانمان فرق دارد
و خورشید در جغرافیای شهر تو
گرم‌تر است!
اما مهم نیست.
بیا و تمام این‌ها را از یاد ببریم.
دستانت را در دستانم بگذار!
می‌خواهم تنها چند قدم،
میان مردم این شهر،
میان شلوغی خیابان‌ها،
تو را داشته باشم...
 
....
 
بغلم ڪن شبیہ یہ مرداب
هیچ چیز و ڪسی مزاحم نیست
بوسہ بڪَذار رو شقیقہ‌ے من
واس
بسم الله الرحمن الرحیم ..
. این روز ها که می گذرد انگار امیده بیشتری در دلم زنده میشود .. از در و دیوار برایم حرف می ریزد .. برای آرامش همه چیز دست به دست هم داد تا امید پیش از بارداری را پیدا کنم... به امید اینکه بالاخره یک روز سعادت مادرشدن پیدا کنم... توکل به خدا...
. _______________________
از خانه که بیرون می زنیم همیشه رادیو ماشین را روشن می کنیم ...حالا که رادیو محرم روی موج امده رغبت بیشتری برای گوش دادن داریم ... درحال کم و زیاد کردن صدای ضبط ماشین بودم که بن
کاش گاهی زمان متوقف می شد
اصلا کاش گاهی جهان متوقف می شد
اصلا بهتر بود می توانستیم از جهان به بیرون پرتاب شویم و مدتی به تماشای کائنات و تلاششان بنشینیم
روز ها می گذرد و احساسات گوناگون بر ما مستولی می گردد
کدامشان حقیقی است
دوست داشتن
عشق
نفرت
بی تفاوتی
کدامشان؟
عشق انسانی را اگر بعد از ازدواج باشد چه کسی می تواند کتمان کند که تعهد موجب آن است و روابط انسانی؟
و اگر قبل از ازدواج باشد چه کسی می تواند اثبات کند که هوس و طمع موجب آن نیست؟
طمعی که
خَله ساله بَهیمه مِن شهر‌نِشیر قاطی کِوریکِ دله بَیمه اسیر 
یِلاق بوردِمه بَلکوم دل بَوو وا بَدیمه یلاق ره سرهایته ویلا
آدِمای مَله بینه ناشناسچِش عینک‌دودی و تن نَخِش لِواس
سِره سَر‌سَرِبِن، آیفون تصویری وِشونِ اِتول هِم بییه خارجی
فارسی و زِوونِ دیگه زونه گپ مِره اِشابینی وِشونا چپ چپ
مه سر سیو بَیّه، بَیمه تو به تو مِره تَب بَزو بَیته مردِ خِش رو
بَدیمه وه هسته دائی یارعلیباته دِرِست ویمبه، هستی ذلفعلی؟
سونِ اِنار اَمه دل بَیّه
موسیقی بک‌گراند دیروز و امروزم، پادکست ده قسمتی لورازپام بوده. همین‌که اولین قسمتش را گوش دادم، برای افرا فرستادم. چون تمام چیزهایی که از قشنگی و لطافت قلبم را ذوب می‌کند، من را یاد افرا می‌اندازد و باید به آنی آن حس ذوب شدن قلب، آن دل‌لرزه‌ی نجیب و غریب را باهاش شریک شوم. به‌ش گفتم که چقدر این پادکست من را به یاد شب‌های وبلاگ‌نویسی می‌اندازد و او سبحان‌الله‌گویان گفت که حال مشابهی دارد. خدای من. افرا، چرا آدم هزاری هم که فکر می‌کند ا
وقتی آدم درگیر کارهای بیهوده ی زندگی می شود خیلی چیزها را فراموش می کند. فراموش می کند در زندگی او افرادی هستند، که همیشه به او آرامش می دهند. حرف هایش را می شنوند بدون این که انتظاری داشته باشند. چون از روی علاقه و دوست داشتن این کار را می کنند.
کم کم داشتم فراموش  می کردم چنین افرادی را در زندگی دارم. بیشترین توجه را به من می کنند، مرا دوست دارند و همه ی سعیشان در این است که به من احساس بهتری بدهند و مراقب هستند مبادا حرفی بزنند و مرا ناراحت کنن
 
من دستانم را دراز کردم و عاجزانه از تو خواهش کردم که دستانم را بگیری. تو همیشه همان جا می ایستادی و نگاه می کردی که چگونه موهای من در هوا می رقصند و تو تنها و تنها آن نیشخند آزاردهنده را تقدیدم من می کردی. زمانی که دستانمان در کنار یکدیگر جا می گرفتند من نفسهایم درون سینه ام حبس می شدند تا زمانی که تو بروی و مرا با تمام کمبود های تنها بگذاری. من دوست داشتم زمانی که سرت را بر روی میز می گذاشتی و چشمانت را می بستی در گوشه بنشینم و به چهره ات نگاه ک
من دستانم را دراز کردم و عاجزانه از تو خواهش کردم که دستانم را بگیری. تو همیشه همان جا می ایستادی و نگاه می کردی که چگونه موهای من در هوا می رقصند و تو تنها و تنها آن نیشخند آزاردهنده را تقدیدم من می کردی. زمانی که دستانمان در کنار یکدیگر جا می گرفتند من نفسهایم درون سینه ام حبس می شدند تا زمانی که تو بروی و مرا با تمام کمبود هایم تنها بگذاری. من دوست داشتم زمانی که سرت را بر روی میز می گذاشتی و چشمانت را می بستی ، در گوشه ای بنشینم و به چهره ات نگ
به نام مهربانترین
 
سلام و خسته نباشید ...
غرض از نوشتن، این نبود که مزاحمتان شویم، آخر می دانیم که این روزها سرتان با اوضاع دنیا خیلی مشغول است. و کارها عجیب گره خورده اند توی هم و مطمئنم شما هم زود آستین بالا زده اید که این آشفته بازار را اصطلاحا راست و ریست کنید. اما چه کنیم که دست و دلمان جز به نامه نوشتن برایتان نمی رود. آخر اگر به شما ننویسیم به چه کسی بنویسم ؟ آن هم در این اوضاع و احوال که سطح دغدغه ی انسان های در ظاهر وسیع بین، محدود شده اس
چه روزهای عجیبی است این روزها... .
البته حس روزهای خانه نشین بودن برای من عجیب نبوده است هیچگاه.
سالهاست که خانه نشین هستم.
از دوماه قبل از بدنیا آمدن حسین.
این خانه نشینی خود خواسته بوده اما شیرینی ها و غم های آن همیشه بهم آمیخته است.
اینکه در خانه هستی و میبینی باید باشی که این سالهای تکرار ناشدنی، کمی درست تر بگذرد و از طرفی هم قطارانت را میبینی که در اجتماعند و رو به رشد.
و هزاران بار شکر، خداوندی را که برای این سالهای من چنین مقدر کرده است.
دا
پدر جان امشب قلبمان را منور کردند!خدایی دیر بود دیگه!اون موقع که بهشون اصرار کردم گفتم:بگین چه خاکی به سرم بریزم؟شما که منو آوردین این دنیا خودمم نمی دونم باید چی کار کنم و علاقه ام چیه؟ بگین تا هر راهی که شما دوست دارین برم بلکم خوشحالی شما تنها مزیت من از به این دنیا پا گذاشتن باشه.هیچی نگفتن بجز هر چی که خودت دوست داری!حالا بعد چند سال با سر و صورت زمین خوردن و دور خودم چرخیدنا امروز حسابی حالمو گرفتن.
 آخرین باری که از حرف و رفتار کسی ناراحت
سالهای کودکی و نوجوانی خجالتی و درونگرا بودم. البته این دو هم معنی نیستند. خیلی ها فکر می کنند خجالتی ها درونگرا، و درونگراها خجالتی‌اند درحالیکه لزوماً اینطور نیست. اما من هر دو بودم.
خجالتی بودن سخت است، خیلی سخت. خیلی حرف‌ها هست که دلتان می خواهد بزنید اما نمی‌توانید. فکر می‌کنید همه توجهشان به شماست و خودتان را زیر نگاه سنگین دیگران حس می‌کنید. انگار همه شما را زیرنظر گرفته‌اند که چه می‌کنید و چه می‌گویید برای همین گاهی هیچ کاری نم
اهمیت قرآن در جامعه امروز به قلم محمد امین حری

 
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِین وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى
سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا وَ حَبِیبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ
(صلوات) وَ عَلی آلِهِ الطَیِّبینَ الطَّاهِرِینسپاس بی پایان برای
خداوندی است که بر ما منت گذاشت وقرآن را برای هدایت ما فرستاد و به ما
توفیق داد که به آن نظر کنیم
اهمیت قرآن در جامعه امروز به قلم محمد امین حری

 
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِین وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى
سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا وَ حَبِیبُ قُلُوبِنَا أبوألقاسِمِ مُحَمَّدٍ
(صلوات) وَ عَلی آلِهِ الطَیِّبینَ الطَّاهِرِینسپاس بی پایان برای
خداوندی است که بر ما منت گذاشت وقرآن را برای هدایت ما فرستاد و به ما
توفیق داد که به آن نظر کنیم
جنبش ضد سرمایه داری در فرانسه نزدیک یک سال است ادامه دارد.رومن رولان در جان شیفته به طور مفصل  یعنی طی هزار و هشتصد صفحه یک انقلاب ناگزیر را به سمت  صواب مندانه ای هدایت می کند. این کتاب که شرحی بر سی سال از عمر سرکار خانم  جان شیفته می باشد طرز تهیه یک انقلاب را شرح می دهد. خیلی مفصل:‌از مراحل اولیه ی تشکیل نطفه آقای مارک و مراحل ماقبل اولیه ی تشکیل روح و حتی با اشاره به  گذشته بی نهایتی که هر موجود انسانی به واسطه تاریخ و ژنتیک ارث می برد . در ا
یک:
کشته ای خواب مرا از خود ...ولی ...
بیداری ! هنوز تو را ...درخواب می بینم!
دو:
گرفته ای از من امتیاز چشم هایم را ...
باید مال تو باشد ...بیست و چهار ساعتهام!
سه:
خرداد عشق تورا مفت فروختیم ...
حالا تابستان بی عشقی ...باید عرق بریزیم ...
شاید!
پاییز ...
خدا باران رحمتش را ریخت!...
چهار:
نکته اینجاست که من عاشق دستان توام ...
ولی حتی یکبار نصیبم نشده ..." دست توام "!!!
پنج:
کلاسم را فروختند به لیلی که ازدواج کند ...
رفته ام بیابان و با هیچ ... عاشق لیلایم هنوز!
شش:
مزار شش
 
... و اما عشق.
... در خلال لحظه های روزمره گی که اگر یادت باشد روزمرگی مینوشتیمش و البته هنوز هم مینویسیمش حرف به حرف واژه عشق را کجا پنهان کنیم که وقت و بیوقت خلقمان را تنگ نکند و آسایشمان را نگیرد؟ گاهی هم حس می کنیم که عشق نیست. سایه ای از موجودیتی غریب در ردای عشق است که پیدا می شود تا در هیاهوی روزمرگی هامان سر به سرمان بگذارد به خیال خودش شاید کمی نشاطمان بخشد. اما دریغ که حتی دیگر به خود عشق امیدی نداریم کجا مانده سایه ای از آن. نمیدانم و اغ
آیا هیچ‌گاه می‌توان همدلی کرد؟ آیا ما می‌توانیم همدلی و همدردی کنیم، وقتی خودمان مبتلا نیستیم؟
فرض کنید یک نفر که شما نمی‌شناسیدش مبتلا به بیماری‌ای سخت، مثلا سرطانی سخت و پیچیده یا دیابتی شدید، شده باشد. آیا می‌توانید با او همدردی کنید؟ البته شاید بپرسید که منظور من از همدردی و همدلی چیست؟ منظورم نوعی از همدلی و همدردی است که طرف مقابل احساس کند که ما احساسات او را همانگونه که هست می‌فهمیم و درد و رنجش، امیدواری و نا‌امیدیش، ترس‌ها
در سخت ترین شرایط ؛ کِه بود و نبودش ؛ دیدن و ندیدنش ؛ خندیدن و نخندیدنش ؛ داشت اذیت می کرد.تصمیم گرفتم که او را ترک کنم و دیگه کمتر ببینمش و دیگه کمتر بهش فکر کنم؛ که بود و نبودش برایم تفاوتی نداشته باشد.ولی هر چه قدر کمتر  نگاه می کردم بیشتر  فکر می کردم.هر چه کمتر  فکر می کردم  بیشتر  نگاه می کردم.
یک روز به خودم گفتم:میرم بهش می گم .نهایتش میگه نه یا میگه چرت نگو.دیوونه ؛ دیگه انقدر که سختی نداره.بعد به خودم گفتم :خب اگه بهش بگم؛  هم خودشو اذیت
اکسی توسین (Oxytocin Hormone) توسط غده هیپوتالاموس تولید می شود و در غده هیپوفیز ذخیره می شود. هیپوتالاموس با تاثیر گذاری بر روی هیپوفیز نقش موثری در بروز و کنترل احساسات و هیجانات ما دارد. در واقع این مغز ما هست که کنترل احساسات ما را بدست دارد نه قلبمان. درست است در داستان ها و حرف های احساسی حرف از دل می زنیم مثلا می گوییم دلم برایت تنگ شده یا دلم گرفته است یا... اما واقعیت این است که مغزمان باعث شده به یاد کسی باشیم یا احساس ناراحتی به ما دست دهد. اما
می خوام از تجربه ام که یکساله شده  براتون بگم در این پست.
یه سال پیش بود .دخترک فقط دو هفته تعطیلات تابستون داشت.بعد از دو هفته اول شهریور بود که رفت سر وقت بیمارستان و بخش. اون وقت هنوز دانشجو بود .دانشجوی بخش سبز رنگ عفونی .نزدیک پاییز بود و براش هنوز پاییز نماد دراماتیک-رمانتیک داشت.الان هم پاییز رو دوست داره ولی خوب نه به اون دلایل .نکیه گاه دوست داشتنش طبیعته .عشق به نارنجی نارنجی ها .تجربه ی عمیق بودن .
دور نشیم از داستان .اون عاشق شد .نزدیک
عکسی را که چسبیده بود به گوشه قلبم از دیوار اتاق جدا میکنم ،دستم را روی صورتش میکشم .من تمام جزئیات عکس را حفظ هستم چشم های قهوه ای روشنش پوست صورتش قوس بینی اش نگاهش میکنم و برعکس بقیه موارد بوسه ای روی عکس نمیزنم و فقط ان را روی میزمیگذارم و فکرمیکنم به تمام این پنج سالی که اکثرشب و روزهایش را باهم گذراندیم به تمام نامه هایی که هیچوقت برایت نفرستادم به تمام کتابهایی که هیچوقت برایت پست نکردم به تمام کاکتوسهایی که هیچوقت برایت نفرستادم ولی
درمان واریس پا یا عروق عنکبوتی از جمله درگیری های مردم و به ویژه زنان است. چراکه واریس پا علی رغم اثر منفی بر زیبایی پوست که باعث کاهش اعتماد به نفس مبتلایان می شود.
 
 
1-واریس پا چیست:واریس پا یا عروق عنکبوتی، شایع‌ ترین بیماری عروقی انسان است که اغلب زنان باردار و افراد مسن به آن مبتلا هستند. به سیاهرگ های بزرگی که ورم کرده و به هم پیچیده اند و به رنگ های آبی، قرمز یا به رنگ خود پوست روی سطح پوست ظاهر می شوند رگهای واریسی می گویند. عروق عنکبوت
مسافران جاده های سرد: دموکرات… واژه ای نه چندان آشنا، کتاب را بخوانی آشنا می شوی.
مسافران جاده های سردنویسنده: مجید محبوبیانتشارات کتابستان
خلاصه:
پسربچه­ ای که همراه با پدر خود برای پیدا کردن مادر و خواهرش که از خانه رفته ­اند، راهی سفر می ­شود و در راه درگیر دموکرات ها و کردهای ضد انقلاب شده و از پدرش جدا می­ شود و بلاهای مختلفی سر او می­ آید و در نهایت پدر و خانواده­اش را پیدا می ­کند، در حالی که در اثر انفجارهای مختلف و حوادثی که بر او گذش
ای بابااااااا دلت پاک باشه ...
بعضیا میگن «دل باید پاک باشد! با داشتن دلی پاک، بی ‌حجابی و بی ‌نمازی و ... قابل چشم ‌پوشی است»!
 
میگی نماز؛
میگه دلم پاکه!!!

 میگی ماه رمضانه چرا روزه نمی گیری؟
میگه بی خیال، خدا می بخشه، دلم پاکه!!!
میگی برادر نگاهت؛
 میگه دلم پاکه!!!
میگی خواهرم حجابت؛
میگه دلم پاکه!!!
 میگی حق الناس؛
میگه دلم پاکه!!!
 میگی عزیز من؛ غیبت نکن، دروغ نگو، آداب اسلامی رو رعایت کن...
در جواب همشون فقط دستشو میزاره رو سینش و با یه حالت حق ب
                                                 بسمه تعالی               تاریخ : 20/2/1399
            جمعیت اسلامی آزاد اندیشان     شماره : 2123
                    استان لرستان                    پیوست :
                                     دفتر مرکزی شهرستان بروجرد
          *****************************************************
کارکنان ارجمند پزشکان ، پرستاران وزارت محترم بهداشت ودرمان                                            
وهمه مسئولین وت
‫جمعی از شاعران کشورمان از غزل معروف فیض کاشانی با مطلع «بیا تا مونس هم، یار هم، غمخوار هم باشیم» استقبال کردند.

‎«‫محمدعلی یوسفی» شاعر شیرازی غزلی به استقبال از غزل فیض ‎‫کاشانی سروده است که در ادامه می‌خوانیم:‬
‎بیا تا مونس هم یار هم غمخوار هم باشیم‎انیس جان غم فرسودهٔ بیمار هم باشیم
به نامحرم نگویم از غم دل در شب هجران‎بیا تا ما یگانه مَحرم اسرار هم باشیم
‎نه تنها امشب و فردا شب و فردا و پس فردا‎بیا ما تا ابد تب دار هم دلدار هم ب
آدم باید از آدمهایی که دوستش دارد تشکر کندبه نظر من هر روز تشکر کردن هم کافی نیستمدام باید شکر گزاری کردشکر گزاری باعث میشوددوست داشتنمان را آنها و البته خودمان بیشتر باور کنیمبعضی مواقع پیش می آید که ما از یک نفر انتظار داریم که از ما تشکر کند چون دوست داشتن صرفا کافی نیست انگار یک لباس نویی را بخریم و سالها مقابل چشمانمان بیاویزیم تا ابد نو بماندتا همیشه جلوی چشممان باشد و حالمان را خوب کندولی یادمان می رود شکرگزاری کنیم یادمان می رود که
ای بابااااااا دلت پاک باشه ...
 
بعضیا میگن «دل باید پاک باشد! با داشتن دلی پاک، بی ‌حجابی و بی ‌نمازی و ... قابل چشم ‌پوشی است»!
 
میگی نماز؛
میگه دلم پاکه!!!
 
 میگی ماه رمضانه چرا روزه نمی گیری؟
میگه بی خیال، خدا می بخشه، دلم پاکه!!!
 
میگی برادر نگاهت؛
 میگه دلم پاکه!!!
 
میگی خواهرم حجابت؛
میگه دلم پاکه!!!
 
 میگی حق الناس؛
میگه دلم پاکه!!!
 
 میگی عزیز من؛ غیبت نکن، دروغ نگو، آداب اسلامی رو رعایت کن...
در جواب همشون فقط دستشو میزاره رو سینش و با یه
بله دوستان. قطعا همه‌ی ما دوست داریم حداقل فقط خودمان برای یک لحظه هم که شده به اینترنت جهانی دسترسی داشته باشیم و ببینیم که در دنیا چه می‌گذرد. باید هم بتوانیم. این حق مسلم ماست. امروز، باز هم به لطف یک دوست عزیز، توانستم به اینترنت جهانی دسترسی داشته باشم. ولی بدون حضور ایرانی‌ها لطفی ندارد. حالا چه شده که منِ معترض از ایران و ایرانی به یکباره عاشق وطن شده‌ام؟! خیر. عاشق وطن نشده‌ام. ولی تلگرم و توییتر و غیره بدون حضور آدم‌های همیشگی شبیه
فرق بین دوست داشتن و عشق ورزیدن : 
بین دوست داشتن و عشق ورزیدن ، فرق بسیار است . در دوست داشتن تعهدی وجود ندارد ، عشق ورزیدن تعهد است . به همین علت است که مردم زیاد راجع به عشق حرف نمی زنند . 
مردم به هم می گویند " به شما علاقه دارم " چرا به هم نمی گویند " عاشق شما هستم " .برای اینکه عشق تعهد آور است .عشق درگیر شدن است ، عشق خطر کردن است ،مسئولیت پذیری است .علاقه داشتن صرفا گذرا است .من امروز دوستتان دارم و فردا ممکن است که دوستتان نداشته باشم . هیچ خطر
یک:
رفته ای از داستان لیلی خود ... پای برهنه...
از بس شتاب داشته ای ... قلب نبردی(؟)!!!
دو:
ورق برگشت و لیلی از مدرسه... رفت ...
توی مجنون ولی ...همیشه دانش آموزی!...
سه:
بستم پای دلم را به دو پلک تو ولی ...
پلک برهم نزدی ... تا که من از عشق نمردم!
چهار:
انگشتر فیروزه ام را میان آسمان تو گم کردم ...
پیدانشد تا خم نشد آسمان قامت عشقت!...
پنج:
خریده ای دوجهان مرا با نام خود یامهدی(عج)...
سپرده ام دل و دین را به عشق زمان یامهدی(عج)...
شش:
مزار شش گوشه ات را نبوسیده ام جز عشق ...
جملات عاشقانه سری جدید 25

متن قشنگ عاشقانه
 
تو دیر پیدا شدی
یا من دیر یافتمت
باکی نیست
مسافر کوچکم
اینک پادشاه سیاره جانم تویی...
 
عاشقانه ها 
 
میدانم
من و تو هیچ‌گاه هم عقیده نبودیم.
میدانم،
رنگ چشمانمان فرق دارد
و خورشید در جغرافیای شهر تو
گرم‌تر است!
اما مهم نیست.
بیا و تمام این‌ها را از یاد ببریم.
دستانت را در دستانم بگذار!
می‌خواهم تنها چند قدم،
میان مردم این شهر،
میان شلوغی خیابان‌ها،
تو را داشته باشم...
 
متن قشنگ عاشقانه
 
بغلم ڪن ش
می دانم چرا نمی توانم دست به قلم ببرم و احساساتم را باخیال راحت بیرون بریزم.
اولین دلیلش این است که اگر مدت ها ننویسی بعد آن مدت آن قدر اتفاق افتاده که نمی دانی باید از کجا شروع کنی تا چیزی از قلم نیفتد ...
دومینش شاید به این دلیل باشد که دفتر خاطراتم تمام شده و من مدت هاست که درست و حسابی خاطره ننوشتهام.
سومینش هم این است که آخر نمی شود که همه چیز را گفت و اجازه داد از درونت به بیرون رخنه کند ، باید به اصول دورن گرایی خود ادامه داد :))))
امسال هم با پ
مرگ دختر آران و بیدگلی بر اثر خودسوزیسیدمحمد کاشفی‌پورامیری درگذشتجمعیت جهان تا ۲۰۵۰ به نزدیک ۱۰ میلیارد نفر می رسدعلایم مسمومیت با ویتامین D در کودک/کودکان روزانه چقدر باید ویتامین D مصرف کنند؟ویروسی که انسان را از پا در می آوردتنبلی اجتماعی عامل افزایش آسیب‌های اجتماعیآیا شغلی برای پیرمردها هست؟مکملی برای کنترل چاقی و اختلالات متابولیکیازده خوراکی گیاهی، سوخت و ساز بدن را بالا می برندآیا قهوه می‌تواند کلید مبارزه با چاقی باشد؟درد
آیا می دانید چند واژه عربی برای 'عشق' وجود دارد؟ Faraan سید شورای انگلیس برخی واقعیت های کمتر شناخته شده در ارتباط با این زبان را به اشتراک می گذارد.
بیش از 300 میلیون بلندگو عربی در دانشمند هستی دارد
زبان عربی زبان رسمی 22 کشور است که اتحادیه عرب را تشکیل می دهند. بیش از 300 میلیون بلندگو عربی در سراسر جهان هستی دارد ، گرچه آنها عمدتاً در منطقه زندگی می کنند که در خاور متوسط و شمال آفریقا امتداد دارد. وانگهی یگانه از شش زبان رسمی سازمان ملل متحد (سازم
پیرو سوال های متعدد ذهنیم یک سوال واقعا ارزش پرسیدن دارد، این است که شما انسان های دانا و متفکر (منظورم آنهایی است که نگاهشان عمیق است) و به همان ترتیبت انسان هایی که زیاد اهل تفکر نیستند و یا اصلا تفکرات عمیق ندارند به چه چیزی تشبیه میکنید؟؟
من به شخصه اگر بخواهم انسان های دانا و متفکر را به چیزی تشبیه کنم، اول از همه علم و تفکر را باید به غذا تشبیه کنم، به نظر من انسان های دانا شباهت عجیبی به انسان های گرسنه دارند!
گروه اول، انسان هایی با  ت
١٣٩٨/٢/٢٨
[ به وقت ِ یک روز مانده به پایان ]
 
آن روزهای اول که برای ثبت نام می‌آمدیم، ساختمانی آبی- خاکستری بود با نمای آلومینیومی شبیه کارخانه‌های آدم آهنی سازی توی کارتون‌ها.
اولین باری که خیابان ِ عابدینی زاده را در امتداد درازای دبیرستان آینده ام قدم می‌زدم، نمای بیرونی راهروهایی را دیدم که انگار هرگز تمام نمی‌شدند. آن روز با خودم فکر کردم که پیمودن هر کدام از آن راهروها، حداقل ده سال طول می‌کشد. نمی‌دانستم روزی خواهد رسید که من، پس ا
برنامه
گروه معارف و مناسبتهایِ رادیو ایران تقدیم میکند.
***********************************************
به افق آفتاب
***********************************************
به نام ِ خدایی که بسیار مهربانه و به بندگانش رحمت ِ بسیار داره.
*************************************************
با سلام و امید اوقاتی خیر ... برای ِ همه شما
در دقایقی نزدیک به اذان ظهر میهمان ِ شما هستیم
لطفا در این میهمانی آسمانی با ما همراه باشید.
*******************************************
فرصت امروز ِ ما صحبت از موضوعی ِ که قطعا همه ما در زندگی باهاش مواجه شدیم
برنامه
گروه معارف و مناسبتهای ِ رادیو ایران تقدیم میکند.
*****************************************************
به افق آفتاب
*****************************************************
به نام ِ خدایی که دنیا رُ بزرگترین کلاس ِ درس ِ ما قرار داد.
*****************************************************
سلام و وقت ِ همگی بخیر.
*****************************************************
راستش من امروز با خودم به این فکر میکردم که این قصه یاد گرفتن و درس خوندن هیچ وقت تمومی نداره و این که فقط توی ِ کلاس و مدرسه نیست که اتفاقا برای ِ چشم های ِ بینا و گوش های ِ ش
خواندن اوایل «چراغ ها را من خاموش می‌کنم» ( اثر زویا پیرزاد ) در ایستگاه‌های مترو گذشت و صندلی‌های انتظار . حیف شد . هرچند سعی کردم با دقیق تر خواندن فصل های آینده در سکوت اتاق و گاهی برگشتن به چند فصل عقب تر ، اشتباهم را جبران کنم  . هر قدر روی متن تمرکز داشته باشید ، با آن ارتباط بیشتری برقرار می‌کنید. این اصل فقط در مورد این رمان صدق نمی‌کند. در مورد هر نوشته‌ای صدق می‌کند که نویسنده‌اش آن را در آرامش نوشته . این روز ها به نظرم پادکست و موس
مختصر درباره کتاب تله شادمانی                                                                
نوشته‌ی زیر خلاصه‌ای از سوالاتی است که راس هریس در کتاب تله‌شادمانی به توضیح درباره‌ی تله شادمانی و معنای شادمانی پرداخته است. یعنی اگر بخواهم توضیحی مختصر درباره کتاب تله‌شادمانی بنویسم، ابتدا باید مشخص کنم که معنای تله شادمانی چیست؟ 
 چه چیزی باعث می‌شود که مسئله و موضوعِ تله شادمانی به وجود آید؟ 
برای درک موضوع شادمانی و فهم بهتر تله شادمانی
مختصر درباره کتاب تله شادمانی                                                                
نوشته‌ی زیر خلاصه‌ای از سوالاتی است که راس هریس در کتاب تله‌شادمانی به توضیح درباره‌ی تله شادمانی و معنای شادمانی پرداخته است. یعنی اگر بخواهم توضیحی مختصر درباره کتاب تله‌شادمانی بنویسم، ابتدا باید مشخص کنم که معنای تله شادمانی چیست؟ 
 چه چیزی باعث می‌شود که مسئله و موضوعِ تله شادمانی به وجود آید؟ 
برای درک موضوع شادمانی و فهم بهتر تله شادمانی
آیا قانون جذب حقیقت دارد؟
قانون جذب (LOA) بر این اعتقاد است که جهان آن چه افکار شما بر آن تمرکز می کند را برایتان فراهم می کند. بسیاری معتقدند این یک قانون جهانی است که «هم جنس همیشه هم جنس را جذب می کند».
نتایج افکار مثبت همیشه پیامدهای مثبتی دارد. همین امر در مورد افکار منفی صادق است که همواره منجر به نتایج بد می شود. اما LOA خیلی بیشتر از تعاریف است؛ فکر کردن درباره لامبورگینی قرمز همیشه باعث می شود به لامبورگینی قرمز دست یابید.
به گزارش آلامتو

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها